زمانى كه اين خواهر و برادر به دنبال بهترين راه حال براى نگهدارى از پدر هستند، نگاهی متفاوت وارد زندگىشون ميشه و زوایای جديدى رو توى زندگی شخصى و رابطهى متقابلشون پيدا میكنن. هر دو تلاش میكنن تا در كارشون موفق باشن (Wendy به صورت نيمه وقت نمايشنامه مینويسه و Jon دكتراى فلسفه داره و روى مطلبى درباره برتولت برشت كار میكنه) و در طول فيلم متوجه مىشيم كه هر دو در روابط عشقىشون به بن بست رسيدن.
Hoffman با بازىهاى خوبش در فيلمهاى اخير نشون داده كه براى تبديل شدن به يك هنرپيشه تمام و كمال نيازى به تيپ و قيافه هاليوودى نيست. او در در فيلم هاى Before the Devil Knows You’re Dead و Charlie Wilson’s War همون بازى رو ارائه میكنه كه در فيلم Capote ارائه كرد و بابت اون برنده اسکار بهترين بازيگر مرد شد. Linney هم در نقش Wendy بازى بسيار عالى رو به نمايش گذشته و تقابل اين دو هنرپيشه به همراه Philip Bosco در نقش Lenny Savage بر کیفیت اين فيلم تاثير بسزایی داشته.
فيلمنامهی فيلم بسيار خوبه و فيلم بگونهاى كامل و تحسين برانگيز به پايان میرسه. ديالوگهاى فيلم بسيار پر معناست و فيلم پر است از لحظات خاص و از اون دسته فيلمهاییست كه ديدن دوباره اون نماهاى تازهاى از فيلم رو آشكار ميكنه.
پيام فيلم اينه كه وجود عشق و بخشش در زندگى آدمها تا چه حد میتونه زندگى رو زيباتر كنه. به قول John Lennon" زندگى اون چيزىست كه اتفاق ميفته زمانى كه تو مشغول انجام كارهاى ديگرى”.
این فیلم در حال حاضر در استرالیا در حال نمایش است.
Friday, August 15, 2008
به دنیای بزرگسالان خوش آمدید ،The Savages :علی آزموده
فيلم The Savages در ژانر طنز تلخ طبقه بندى شده ولى به نظر من اين فيلم بيشتر دراما هست تا طنز. در واقع قسمت طنز فيلم مربوط به زمانیست كه کاراکترهاى فيلم خودشون رو در شرايط نامطلوب زندگى اسير میبينن. ولى اين فيلم يك رابطهى تلخ رو به تصوير میكشه كه درست در هنگام اتمام، اميد تازهاى درش به وجود مياد.
عنوان فيلم تا حدى تماشاگر رو گمراه میكنه. اين فيلم به هيچ وجه درباره يك سرى وحشى آدمخوار نيست كه با اره و تبر به جون مردم مىافتند (من هنوز نميدونم كه چرا اين عنوان براى نام خانوادگى اين خانواده انتخاب شده). بر عكس در فيلم جديد Tamara Jenkinsبا خواهر و برادرى روبرو مىشيمLaura Linney) در نقش Wendy وPhilip Seymour Hoffman در نقش Jon) كه جدا از هم و بسيار دور از پدرى زندگى میكنند كه به تازگى دچار نوعى جنون شده. در حالى كه Jon و Wendy هر دو زخمهایی از بد رفتارى پدر در دوران كودكى در ذهن دارن تصميم میگيرن پدر رو به آسایشگاه بسپارن.